اگر اشتباه نکنم دو یا سه روز پیش خبری مبنی بر این که فرنچایز Resident Evil بیش از ۱۰۰ میلیون نسخه در کل دنیا فروخته است را خواندم. خب هدف از بازگوی این خبری که احتمالا شما هم در موردش شنیده اید، چه بود؟ سری Resident Evil بدون شک جزو محبوبترین فرنچایزهای حال حاضر دنیای گیم است. به راحتی می توان Resident Evil را هم در کنار سری بازی هایی چون Grand Theft Auto، Call of Duty، Assassin’s Creed، God of War و غیره، جزو سری بازیهایی دانست که صرف نظر از کیفیتی که دارند، مخاطبان خاص خود را داشته و حتی بدترین نسخههایشان هم احتمالا به اندازه کافی فروش می کنند. طبیعتا وقتی یک بازی یا بهتر بگویم، یک فرنچایز تا این حد و اندازه رشد می کند، بازیهای زیادی هم پیدا می شوند که سعی می کنند با الهام گرفتن ( گاهی اوقات هم رسما کپی کردن! ) از فرنچایز X، محبوبیت خود را افزایش دهند. به عنوان مثال اگر خاطرتان باشد، بازی Middle earth Shadow of Mordor با الهام گرفتن از نسخههای قدیمی Assassin’s Creed و سری Batman، در سال ۲۰۱۴، به موفقیت های زیادی برسد. عنوانی که شاید اتمسفری کاملا متفاوت با دو سری بازی نام برده شده داشت و از نظر داستانی هم، یک بازی کاملا متفاوت بود، ولی در بحث گیم پلی و به خصوص سیستم مبارزات، سعی کرده بود که از دو سری بازی مذکور الهام بگیرد. در مجموع هم Shadow of Mordor بدون هیچ شک و شبهه و بحثی، یکی از برترین بازیهای سال ۲۰۱۴ بود. عنوانی که موفق به کسب چند جایزه معتبر و ارزشمند هم شد. جالب این جاست که دنباله Shadow of Mordor، تحت عنوان Shadow of War هم که در سال ۲۰۱۷ به بازار عرضه شد، باز هم نظرمثبت گیمران و منتقدین را جلب کرده بود. حتی می توان به Assassin’s Creed Odyssey هم اشاره کرد. عنوانی که سعی کرده بود در برخی از فعالیتهای جانبی خود از The Witcher 3: Wild Hunt کمک بگیرد. در نهایت هم Assassin’s Creed Odyssey موفق شد تا خود را به عنوان یکی از ۶ نامزد جایزه بهترین بازی سال معرفی کند. جایزه ای که البته رقابت اصلیاش بین God of War و Red Dead Redemption 2 بود. احتمالا هم نیازی نیست که برنده شدن God of War، انحصاری PS4 را بازگو کنم.
البته گاهی اوقات هم بازی های نوپا از فرنچایزهای پرطرفدار الهام نمی گیرند، بلکه کپی پیست می کنند! به عنوان مثال همین چند روز پیش یوبیسافت، برای اپل و گوگل را سر همین قضیه پرونده قضایی تشکیل داد. اگر اشتباه نکنم، اسم بازی هم Area 52 یا به اختصار AF2 بوده که گفته میشود یک کلون از Tom Clancy’s Rainbow Six Siege است. انصافا هم زمانی که به تصاویر بازی نگاه می کردم، انگار در حال دیدن تصاویر نسخه موبایلی Rainbow Six Siege بودم! به هر ترتیب، چنین چیزهایی هم در صنعت گیم پیش می آیند. از بحث خود دور نشده و به همان بحث الهام گرفتن برگردیم. حقیقت این است که بازیهای زیادی از همین طریق، موفق می شوند که خود را در دنیای گیم چهره کنند. منتهی بسیاری از بازیها هم با وجود الهام گرفتن از فرنچایزهای بزرگ و پرطرفدار، باز هم زمین می خورند. در همین چند سال اخیر، چندین و چند بازی به سبک Left 4 Dead منتشر شده اند. اما چندتای آنها واقعا به موفقیت رسیده اند؟ عنوانی که امروز قصد داریم در موردش صحبت کنیم، یک بازی مستقل است که توسط یک نفر ساخته شده و سعی کرده که از Resident Evil الهام بگیرد. البته الهام گرفتن برای این بازی واژه درستی نیست. عنوان The Walking Evil آن قدر شبیه به به خصوص بازی Resident Evil 3 Remake است که احساس می کنید که از سورس کدهای RE3 Remake در بازی The Walking Evil هم استفاده شده و فقط داستان بازی تغییر کرده است. بازی The Walking Evil در نگاه اول، آن هم برای عنوانی که توسط فقط یک نفر ساخته شده، بازی جالب و خوش ساختی به نظر می رسید. من حتی در چند دقیقه ابتدایی بازی، زبان به تحسین از سازنده این اثر پرداختم. اما خب مشکلات بازی کم کم خودشان را نشان دادند. همه ما به عنوان انسان هایی که در یک جامعه زندگی می کنیم، می دانیم که هر چه بیشتر با یک نفر وقت بگذرانید، خوبی و بدی هایش را بهتر خواهید شناخت. اگر می خواهید یک نفر را بهتر بشناسید، شرایط مختلف را با وی تجربه کنید. عنوان The Walking Evil در پانزده دقیقه دوم بازی، دقیقا مرا به یاد چنین موضوعی انداخت. عنوانی که شروع جالبی دارد ولی خب کم کم و به مرور، مشکلاتش پدیدار می شوند. کم کم مشکلات بازی آن قدر زیاد می شوند که شما رسما فراموش می کنید که این بازی، نکات مثبت هم دارد! عناوینی مثل Paper, Please، Stardew Valley، Undertale، Braid و Thomas was Alone از جمله بازی هایی هستند که توسط یک نفر ساخته شده و بازی های موفق و نسبتا جذابی هم بوده اند. خب متاسفانه The Walking Evil در چنین لیستی، هیچ جایگاهی ندارد. عنوانی که همان طور که اشاره شد، شاید در ابتدا بتواند بازیکن را با خود همراه کند ولی در ادامه ماجرا، چیز جدیدی را برای ارائه کردن به مخاطب خود نخواهد داشت. به همین خاطر بود که پس از به پایان رساندن بازی، با خود فکر کردم که مخاطبی که در سال ۲۰۲۰ موفق به تجربه Resident Evil 3 Remake شده است، دیگر هیچ نیازی به بازی کردن بازی مستقلی مثل The Walking Evil ندارد. داستان این است که The Walking Evil هیچ چیزی برای پلیری که پیش از این، جدیدترین نسخه از فرنچایز محبوب کپکام را تجربه کرده، ندارد. صرفا داستان بازی متفاوت است که این داستان هم بدون عیب و ایراد نیست. در پایان، از داستان به عنوان یکی از نقاط قوت بازی یاد شده و واقعا هم هست، ولی خب، در همین بخش هم The Walking Evil می توانست به نوعی، بهتر عمل کند. به هر ترتیب، امروز در گیمفا قصد داریم تا نگاهی به یکی از جدیدترین بازیهای ماه مِی سال ۲۰۲۰ بیندازیم. یک بازی مستقل تحت عنوان The Walking Evil که تنها توسط یک نفر ساخته شده و البته، بازی چندان راضی کننده ای به نظر نمی رسد یا دست کم، فیدبکهایی که در استیم می بینیم، خبر از چنین فرضیه ای می دهند. نقد و بررسی عنوانی که در کمتر وبسایتی به آن پرداخته شده، امروز و تا چند ساعت آینده تیتر یک گیمفاست. با ما همراه باشید.
داستان بازی The Walking Evil یک داستان خیلی عمیق نیست ولی خب جذابیت لازم را دارد. در واقع اصلا، The Walking Evil از آن دسته از بازی های مستقلی محسوب می شود که به واسطه داستانشان می توانند به محبوبیت زیادی دست پیدا کنند. منتهی مشکل The Walking Evil این است که فقط همین داستان را دارد و بس! در واقع در بقیه زمینهها، این بازی حتی در مقابل بازیهای ضعیف سال ۲۰۲۰ هم نمی تواند حرفی را برای گفتن داشته باشد. عنوان The Walking Evil از اول ماه میلادی جاری از حالت ارلی اکسس خارج شده و تاکنون هم چند آپدیت برایش منتشر شده است. با این وجود، این بازی همچنان همان مشکلات قبل را دارد. داستان بازی شاید بتواند در دقایق ابتدایی بازی حس کنجکاوی شما را برانگیزد و بازیکن را با خود همراه کند، اما خب در ادامه کار، این بازی به چیزهای دیگری هم نیاز دارد. از این صحبت ها بگذریم. داستان بازی حول شخصیتی به نام Detective Daniel Robinson ( کاراگاه دنیل رابینسون ) می گردد. کاراگاهی که از صحبت های اخیرش با رئیش، می توان حدس زد که اخیرا در پرونده هایی که مسئولشان بوده، به توفیقی دست نیافته و این پرونده عجیب و غریب و مرموز، احتمالا آخرین شانس رابینسون برای نگه داشتن شغلش است.
رابینسون همان زمانی که در دفتر رئیس است، تلاشش برای کنجکاو کردن بازیکن را شروع می کند. قضیه این پرونده مربوط به یک قاتل می شود که ظاهرا عقاید دینی عجیب و غریبی داشته و قربانیهای خود را بدون هیچ ردی می کشد. تنها چیزی که از این قاتل می دانیم، این است که مجرم همیشه در صحنه جرم، یک جمله از کتاب مقدس مسیحیان ( انجیل ) را از خود برجای می گذارد. در یکی از یادداشتهای دنیل رابینسون، می بینیم که طی دو سال اخیر ۴۰ نفر به همین ترتیب به قتل رسیده اند. مقتولها، همیشه مردان و یا زنان بالای ۴۰ سال بوده اند و غالبا هم به طرز وحشیانهای ( تکه تکه کردن اعضای بدن ) به قتل رسیده اند. دنیل رابینسون در همان ابتدای کار، می گوید که در حال حاضر تحقیقات پلیس به هیچ جا نرسیده و هیچ ردی از این قاتل وجود ندارد. این پرونده برای کاراگاه دنیل رابینسون بیچاره که سن و سال کمی هم ندارد، به خودی خود پیچیده به نظر می رسد. اگرچه، پس از رسیدن به کاخی که در آن یک قتل جدید رخ داده، متوجه می شوید که پرونده ای که به رابینسون سپرده شده، یک پرونده کاملا متفاوت و عجیب و غریب است. البته کاراگاه قصه ما دست بردار نیست و سعی می کند به هر قیمتی که شده، راز این پرونده را کشف کند.
راستش را بخواهید، داستان بازی پس از حدودا ۲۰ دقیقه، به نظر می رسد که مسیر خود را عوض می کند. دوست ندارم بگویم چگونه، چون در این صورت داستان بازی را لو داده ام. منتهی چیزی که در ابتدای بازی می بینیم با آن چه بعدا مشاهده اش خواهید کرد، دو قضیه کاملا متفاوت هستند. خواه نا خواه، از روی تصاویر بازی باید متوجه شوید که در این بازی دشمنان شما یک مشت مرده متحرک هستند. خب شما وارد کاخی می شوید که پر از زامبی بوده و به نظر می رسد که این موضوع، ارتباطی با پرونده ای که رابینسون مسئول حل آن است، نداشته باشد. البته که قصد توجیه این مشکل را ندارم! به ساده ترین بیان ممکن، بازی The Walking Evil نمی تواند دو ماجرا را با هم بالانس کند. همین موضوع هم باعث ایجاد ضعف در داستان یک بازی می شود. منتهی همچنان، داستان The Walking Evil جذابیت لازم را دارد. راستش را بخواهید، دنبال کردن داستان این بازی و همچنین نوشتن نقد و بررسی آن، تنها انگیزههای من برای ادامه دادن بازی و رسیدن به اندینگ آن بودم. عنوان The Walking Evil در ضمن، کاراکترهای زیادی هم ندارد. همان کاراکترهای انگشت شماری را هم که می بینید، صرفا در چند کاتسین کوتاه حضور پیدا می کنند. به عنوان مثال رابینسون از اواسط بازی تا انتها، به دنبال شخصی به نام آدام ( Adam ) می گردد. خب فکر می کنید که رابینسون این مرد را تا چه اندازه می شناسد؟ فقط می دانیم که آدام در نجات دادن پدرش ناکام بوده است. چگونه؟ بازی The Walking Evil را تجربه کنید! جزئیات دیگر مربوط به داستان بازی هم از چند طریق قابل درک هستند. در کاخی که در آن حضور دارید، ۴ نوار کاست وجود دارد. این نوار کاست ها اطلاعاتی را به شما می دهند که بعدا با بسط دادنشان به اتفاقاتی که داخل بازی رخ داده، می توانید به جزئیات جالبی دست پیدا کنید. همچنین در دو سه مورد از کاتسین های بازی هم متوجه اتفاقاتی که قبلا رخ داده خواهید شد. یادداشتهای دیگری که در بازی پیدا می کنید غالبا بلااستفاده هستند و حتی آنهایی که برای حل پازلها در دنیای بازی گنجانده شده اند هم احتمالا به هیچ دردی نمی خورند.
به هر حال فراموش نکنید که The Walking Evil یک بازی مستقل بوده و از آن دسته از مستقل هایی محسوب می شود که در صورت برخورداری از یک داستان قوی، عمیق یا جذاب می تواند خود را بالا بکشد. البته که از این حیث، The Walking Evil عملکردی کاملا قابل دفاع را از خود بر جای گذاشته است. بالاتر هم ذکر شد که شخصا، منکر ضعفهای داستان این بازی نمی شوم، منتهی در مجموع می توانم از داستان بازی به عنوان یکی از نقاط قوت بازی یاد کنم. به خصوص این که The Walking Evil عنوانی است که پیدا کردن نقطه قوت در آن، ابدا کار آسانی نیست! دقیقا برعکس این قضیه اما، متاسفانه صادق است. بگذریم. اولین کاری که باید در بازی انجام دهید، گذراندن یک دوره آموزشی ( Tutorial ) ساده و پیش پا افتاده است. شخصا حس می کنم گنجانده شدن این بخش، بیشتر به هدف طولانی تر کردن بازی بوده است تا واقعا آموزش دادن! خب در سال ۲۰۲۰ به سر می بریم و کیست که بلد نباشد با تفنگ شلیک کند؟ نکته این جاست که در The Walking Evil نهایتا ۴ مدل تفنگ را با خود حمل خواهید کرد و خبری از هیچ گونه گجتی هم نخواهد بود. بنابراین اضافه کردن بخش آموزشی در چنین عنوانی عملا ابتر است. همان طور که اشاره شد، تنها توجیه می تواند این باشد که سازنده می خواسته گیم پلی بازی خود را کمی کش بدهد. پس از این که با شلیک به سیبل ها، به امتیاز مورد نظر رسیدید، از اداره پلیس خارج شده و باید سوار ماشینتان شوید. در واقع وجود سیستم Driving در بازی که البته در مجموع، بعید می دانم ۵ دقیقه هم از آن استفاده کنید، تنها وجه تفاوت بین The Walking Evil و مثلا Resident Evil 3 Remake است. به طور کلی شما در The Walking Evil یک هدف مشخص دارید. برای رسیدن به این هدف مشخص شده، یکسری کارها را باید انجام دهید. این کارها چه هستند؟ کشتن زامبیها، حل کردن پازلها و پیدا کردن یک سری آیتم ها. عنوان The Walking Evil بازی کوتاهی است و در این مدت کوتاه، صرفا همین کارها را باید انجام دهید. تازه کشتن زامبی ها هم همیشه اجباری نیست; به خصوص در بخش پایانی بازی که مدیریت کردن مهمات هم کمی دشوار می شود.
دقیقا مثل Resident Evil 3 Remake، در دنیای بازی شما یکسری اتاق امن یا Safe Room خواهید داشت. در این اتاق های امن می توانید بازی را ذخیره کرده و یا آیتمهای خود را انبار کنید. گنجایش Inventory دنیل رابینسون محدود است و من هم شخصا، چیزی پیدا نکردم که این گنجایش را افزایش دهد. در Resident Evil 3 Remake این امکان وجود دارد ولی خب در The Walking Evil چنین چیزی را ندیدم! به هر ترتیب، شما در Inventory خود ۸ اسلات خالی دارید که خیلی راحت پر می شوند! احتمالا شما هم در مدیریت کردن Inventory خود به مشکل خواهید خورد. مسئله این جاست که خیلی اوقات باید برای برداشتن یک آیتم، به Safe Room خود برگردید که خب این موضوع آزاردهنده است. مواردی نظیر چاقو، تفنگ، تیر اضافه برای تفنگ، آیتمهایی که سلامتی بازیکن را بازیابی می کنند، فندک و حتی نوار کاست، همه و همه یک اسلات خالی در اینونتوری دنیل رابینسون را پر خواهند کرد. حال به این لیست، مواردی نظیر چکش، گاز انبر، سم و قیچی آهن بر را هم اضافه کنید. خیلی اوقات نیاز به حمل چندین آیتم دارید و اینونتوری شما برایتان محدودیت تعریف می کند. در نتیجه باید با مثلا قیچی آهن بر ابتدا کار خود را انجام دهید، به Safe Room برگردید و قیچی آهن بر را در صندوقچه گذاشته و چکش را بردارید. البته افرادی که تجربه بیشتری در انجام این چنین بازیها دارند، احتمالا می دانند که چگونه در شرایط مختلف، Inventory خود را مدیریت کنند. عنوان The Walking Evil یک بازی کاملا داستانی است. با این وجود، شما مجبور نیستید که سلسلههایی را پشت سر هم انجام دهید. در واقع، بازی هدف را برایتان مشخص می کند ولی این که چه زمان به آن هدف برسید و یا این که چگونه کار خود را به پایان برسانید، به خودتان بستگی دارد. بخش بزرگی از گیم پلی بازی The Walking Evil در یک عمارت دنبال می شود. خب این عمارت اتاق های زیادی دارد و گشتن آن ها هم خالی از لطف نیست. منتهی اگر صرفا به دنبال این هستید که بازی را به پایان برسانید، مجبور به گشتن همه اتاق ها نخواهید بود. البته اگر بازی را بر روی درجات سختی بالاتر تجربه کنید، داستان متفاوت خواهد بود. در آن صورت، باید وجب به وجب خانه را برای پیدا کردن آیتمهایی مثل مهمات و یا آیتم های مربوط به بازیابی سلامتی را بگردید. نکته دیگر، این است که گیم پلی بازی شامل معماهای فراوانی خواهد بود. احتمالا اولین معمای جدی که در مقابلتان قرار خواهد گرفت، معمای مربوط به ساعت ها باشد. معماهای بازی، در واقع پازل های چالش برانگیز و واقعا سختی هستند. این به خودی خود بد نیست منتهی سیستم راهنمای بازی است که کم کم روی اعصابتان راه خواهد رفت! شما گهگاه با پازل هایی برخورد خواهید داشت که برای حلشان، حتی یک Hint کوچک هم ندارید. آن راهنمای گُنگی که بر روی برگه نوشته شده است هم به کارتان نخواهد آمد.
فقط این نیست! کلا بازی خیلی چیزها را برایتان مبهم نگه می دارید. این ابهام از مرموز بودن بازی نیست، بلکه نشان از ضعف سازنده است. شما حتی در آماتور ساخت ترین بازی ها هم، می دانید که Objective چیست و یا در حال حاضر باید چه کاری را انجام دهید. The Walking Evil گاهی اوقات همین را هم به بازیکن نمی گوید. در این صورت باید چه کار کنید؟ خودتان حدس بزنید. چگونه؟ غالبا در بخشهای مختلف محیط، بازی به شما یک کلید می دهد و حالا یا باید حدس بزنید که این کلید مال کجاست و یا باید با آزمون و خطا، اتاق مورد نظر را پیدا کنید. کلید اولی که توسط یک پلیس به کاراگاه دنیل رابینسون داده می شود، واضح است که مال کدام اتاق است. بقیه کلیدها چیزی را به شما نخواهند گفت. به طور کلی بازی در پایه ای ترین اصول ساخت هم لنگ می زند. بگذارید یک مثال ساده بزنم. در بخشی از بازی باید یک بمب را خنثی کنید. شاید برایتان جالب باشد که بدانید که حتی پس از خنثی کردن بمب هم همچنان، آبجکتیو شما “Defuse the Bomb” خواهد بود. تغییر نکردن آبجکتیو بازیکن، همواره یک مشکل برایتان خواهد بود. این موضوع صرفا یکی دو بار تکرار نمی شود; از ابتدا تا انتهای بازی با شما خواهد بود. به عبارتی، تنها سیستم راهنمای پلیر، همان Tutorial اول بازی است که باز هم، صرفا تیراندازی با یک تفنگ را به شما آموزش می دهد و بس! از همان لحظه به بعد شما تا انتهای بازی تنها خواهید بود و اکثر اوقات هم باید سردرگم، به دنبال Task یا Objective بعدی خود بگردید.
بخش اکشن بازی تقریبا تفاوت خاصی با Resident Evil 3 Remake ندارد. حتی شکل و شمایل شکارچی های قدرتمند و هیولاها هم کاملا مغایرت با ظاهر هیولاهای Resident Evil 3 Remake ندارد. البته در The Walking Evil شما معمولا می توانید از چاقوی خود استفاده کرده و کلا بیخیال سلاح های گرم شوید. البته خب زمانی که به هیولاها و یا باس بازی برخورد می کنید، نه تنها باید از سلاح گرم استفاده کنید، بلکه باید تفنگ درست و حسابی را هم در دست داشته باشید. صرفا یک کلت، شما را در چنین مبارزاتی به کام مرگ خواهد کشاند. از آن جایی هم که بازی خیلی خوش ساخت بوده و تک تک اصول بازی سازی در آن مشاهده می شود، پس از مردن شما از checkpoint قبلی به بازی برنخواهید گشت; بلکه کلا باید از ابتدا وارد منوی بازی شده و از آن جا، بازی خود را بارگذاری ( Load ) کنید. اگر اشتباه نکنم، در دنیای The Walking Evil کلا ۴ نوع تفنگ دیده می شود و یک چاقو. در مواجهه با زامبی های معمولی، می توانید از چاقوی خود استفاده کرده و فشنگ های خود را سیو کنید. در The Walking Evil، هیچ نگرانی بابت ایجاد سر و صدا وجود نداشته و استفاده از تفنگ، تعداد زامبی ها را افزایش نخواهد داد. به طور کلی رو به رو شدن با مرده های متحرک، حتی آن قویهیکلهایشان که بیش از این زامبی باشند، گرگینه هستند; خیلی برای بازیکن سخت نخواهد بود. کافی است که به HP خون خود نگاه کرده و مراقب نوار سلامتی خود باشید. همچنین حمل سلاح درست با تعداد فشنگهای کافی نیز از جمله چیزهایی هستند که در The Walking Evil از اهمیت بالایی برخوردار خواهند بود.
سیستم کنترل کردن بازی به طرز وحشتناکی، افتضاح است. طی چند سال اخیر حقیقتا، چنین چیزی را ندیده ام. کیفیت این سیستم واقعا در پایین ترین لول ممکن قرار دارد. باز کردن درها، هرگز با یک بار فشار دادن کلید E ممکن نخواهد بود! شما حتما باید در حال حرکت رو به عقب باشید که بتوانید یک در را باز کنید. فرض کنید در آن عمارت به آن بزرگی که برای جا به جا شدن از نقطه A به نقطه B حتما باید دو سه در را باز و بسته کنید، چنین مشکلی تا چه حد می تواند آزاردهنده باشد. در مجموع، عنوان The Walking Evil در گیم پلی خود، هیچ چیز منحصر به فردی را ندارد. حتی آیتمهای بازیابی سلامتی خون هم دقیقا به لحاظ ظاهری، مشابه Herbهای بازی Resident Evil 3 Remake هستند. حتی سیستم شلیک به زامبیها و دسته بندی هایشان هم همین است. The Walking Evil در گیم پلی خود، شاید در بخش هایی بتواند صرفا ” متوسط و راضی کننده ” عمل کند ولی هرگز یک تجربه جدید را برایتان رقم نخواهد زد.
تا پیش از این، از بازی های Assassin’s Creed Unity و Sniper Elite 3 به عنوان نمادهای باگ استفاده می کردم. از امروز به بعد، The Walking Evil را هم به این لیست اضافه می کنم. جالب این جاست که تک تک باگهای بازی بر روی نتیجه بازی تاثیر می گذارند. یک مدل باگ وجود دارد که کلا شما در یک نقطه گیر می کنید و اصلا باید بازی را از اول بالا بیاورید! باگ بعدی متداول بازی چیست؟ سر زامبی از در عبور کرده و اگر در را باز کنید، زامبی به شما ضربه می زند و سلامتیتان کاهش پیدا می کند. اگر هم که شلیک کنید، تیر به پیکر زامبی اصابت نمی کند; بلکه در واقع به در تیر زده اید. در آزمایشگاه، همیشه زامبیها به طرز عجیب و غریبی به لطف باگهای بازی خود را از در عبور می دهند و به یکباره به شمار ضربه وارد می کنند. تازه این ها صرفا باگ هایی بودند که بر روی بازی شما تاثیر مستقیم دارند. راستش را بخواهید، هنوز نشده که به ازای هر ۵ دقیقه جلو رفتن در بازی، یک باگ را تجربه نکنم. اما از این چنین مشکلات که بگذریم، عنوان The Walking Evil در بحث طراحی محیط بد کار نکرده است. از این حیث، این بازی متوسط است. اتمسفر بازی خوب است و با تم بازی همخوانی دارد. در آن حد نیست که بتواند یک نقطه قوت تلقی شود، ولی خب رسالت خود را به انجام می رساند. نورپردازی بازی اما، واقعا فوق العاده است. باید انصاف را رعایت کرد و از خوبی های بازی هم تعریف کرد. نورپردازی بازی واقعا عملکردی هنرمندانه داشته است. با ایجاد هر رعد و برق، بخش هایی از خانه که تاریک بوده، برای دو یا سه ثانیه روشن می شوند. این موضوع به خصوص وقتی به کمکتان می آید که بخواهید دنبال مهمات بگردید. صداگذاری و موسیقی بازی هم پر از تناقض است. اولا که صداگذاری بازی به طرز آماتورگونه ای ضعیف است. از کم و زیاد شدن نا به جای صدای کاراکترها گرفته تا حتی عوض شدن صدایشان به صورت ناگهانی. زیرنویس بازی نه تنها از لحاظ زمانی با صحبتهای کاراکترها سینک نیست، بلکه حتی گاهی اوقات زیرنویس کلماتی را در خود دارد که شخصیت اصلی بازی آن ها را به زبان نیاورده است. موسیقی های بازی اما زیبا کار شده اند. زمانی که در اتاق امن خود هستید، صدای موسیقی آرام شده و یک موزیک ملایم گوشتان را نوازش خواهد داد. این موسیقی ملایم و آرامش بخش، به این معناست که اکنون می توانید در آرامش به سر ببرید. در محیطهایی که خطر وجود دارد هم، دقیقا عکس این موضوع صادق خواهد بود.
عنوان The Walking Evil یکی از آن بازی هایی بود که شخصا امید زیادی به آن داشتم. هرگز کشتن زامبی در لیست علاقه مندی های من نبوده، ولی کاراگاه بودن چرا! ترکیب این دو با هم، ایده جالبی بود که می توانست بهتر پیاده سازی شود. گاهی اوقات بازی هایی منتشر می شوند که مشکلاتشان بیشتر به خاطر تجربه پایین سازنده است. گاهی اوقات هم بودجه پایین است که به یک پروژه ضربه می زند. مشکل The Walking Evil اما، این است که از بنیان خراب است. این بازی با هزاران آپدیت دیگر هم نمی تواند در حد و اندازه های یک بازی متوسط ظاهر شود. به هر حال، این که صرفا یک نفر توانسته دست به خلق یک بازی متفاوت ( نسبت به بازیهایی که توسط یک نفر ساخته شده اند ) بزند، واقعا قابل تحسین است. ولی مشکلاتی که The Walking Evil دارد، به هیچ وجه قابل توجیه نیستند.
با توجه به اینکه The Walking Evil توسط یک نفر ساخته شده، در محاسبه نمره نهایی ارفاق صورت گرفته و خوشبینانه به بازی نگاه شده است.
منبع:gamefa.com